وقتی از نانوایی سر خیابان نان می گیریم و به سمت خانه راه می افتیم، می گوییم “دارم می روم خانه”.
وقتی از شهری که در آن درس می خوانیم می خواهیم به شهرمان برگردیم، می گوییم “دارم می روم خانه”.
وقتی از یک کشور خارجی که در آن اقامت داریم، می خواهیم به ایران برگردیم، می گوییم “دارم می روم خانه”.
فلیکس بام گارتنر، ماجرا جوی اتریشی، وقتی در لبه فضا، از کپسولش بیرون آمد و می خواست سقوط آزاد تاریخی اش را به سمت زمین شروع کند، گفت “دارم می روم خانه”.
فضانوردان ایستگاه فضایی، وقتی دلشان تنگ می شود، از پنجره های کوچک ایستگاه فضایی، به زمین نگاه می کنند، به خانه نگاه می کنند.
آنها بیشتر وقتها به جای کلمه زمین، از خانه استفاده می کنند.
به نظر می رسد هر چه از سرزمین آباء و اجدادی، از تعصبات نژادی، از ملیت دورتر می شویم، هر چه بیشتر مرزهای قراردادی کشورها و قاره ها را پشت سر می گذاریم، خانه مان بزرگتر می شود و آدمها، جدا از نژاد و رنگ و ملیت، عضو خانوادۀ ما و برادر و خواهرمان می شوند.
از نظر فضانوردی که از فضا به زمین می نگرد، زمین و همه موجوداتش، یک خانواده اند.
اگر روزی آدمها بدون آنکه به مرز فضا سفر کنند، به چنین دیدگاه وسیعی برسند، وقتی که به جای شهرِ من و کشورِ من، بگویند زمین من، دوره جدیدی برای بشر آغازخواهد شد؛ آنوقت است که بشر به جایگاه واقعی و هدف نهایی اش در پهنه جهان هستی پی خواهد برد شاید چیزی به نام “صلح عمومی”.
واحد مشاوره مجتمع آیین روشن